ماجراهاى « کلایو کندى » ( لیوسى ) ، افسر انگلیسى ، از دوره‏ ى جنگ بوئرها تا جنگ جهانى اول و سپس شکل‏گیرى ارتشى از داوطلبان انگلیسى در جنگ جهانى دوم.

گروهی از راهبه‌ها برای ایجاد صومعه‌ای در هیمالیا تلاش می‌کنند، در حالی که انزوا و درگیری‌های فرهنگی همگی توطئه می‌کنند تا مبلغان خوش‌نیت را دیوانه کنند.

  « بوريس لرمونتوف » ( والبروك ) مدير موفق برنامه‏ هاى نمايشى با « جوليان كراستر » ( گورينگ ) آهنگ‏ساز با استعداد در باله‏ ى جديدى به نام « كفش‏هاى قرمز » هم كارى مى‏ كند . در اين نمايش بالرين جوان اما خوش آتيه ، « ويكتوريا » ( شيرر ) ، نقش اصلى را اجرا مى‏ كند . « جوليان » و « ويكتوريا » دل باخته‏ ى يك ديگر مى‏ شوند و « لرمونتوف » دچار حسادت مى‏ شود... شر..

A female reporter intended to go on a reporting trip about childbirth to Japan, declines the offer. Instead, she visits a maternity hospital in Sweden. She meets a doctor, who she has been in love for 15 years.

در کافه ایستگاه راه آهن "لاورا جسون" با دکتر"الک هاروی" آشنا می شود.در حالی که هر دو آنها ازدواج کرده اند عاشق یکدیگر می شوند.آنها هر پنج شنبه در کافه ای کوچک همدیگر را ملاقات می کنند در حالی که می دانند عشقشان غیر ممکن است...

 آندره خلبان جوان، عاشق مارکیز دولاشنزه می شود. ولی نمی داند که اولین قاعده بازی به سبک اشرافی این است که هیچ چیز را جدی نگیرد و بگذارد که بازی ادامه یابد. وقتی این قانون زیر پا گذاشته می شود چیزی جز رنج و مرگ باقی نمی ماند...

یکی از اعضای جنبش مقاومت فرانسه بنام «آندره دویگنی» که توسط نازی ها دستگیر و زندانی شده است، قصد گریختن از زندان را دارد. سپس در روزی یکسان او به مرگ محکوم می شود، و همینطور یک زندانی جدید به سلول او می فرستند، که ممکن است جاسوس باشد. اکنون او یا باید هم سلولی اش را بکشد، یا اینکه ریسک کند و او را در جریان برنامه هایش برای فرار بگذارد...