????????? ????????? ??? ???? ????????? ??? ????. ?? ???? ????? ?? ?? ??? ????? ?? ?? ??? «???? ?? ???» (???) ?? ????? ?????? ?? ???? ?? ????? ?? ?????? ??? ?? ?? ????…

In Adelaide, the wife of Dr. Brian Cowper, Jill Cowper, is writing her thesis at home for her Masters in Anthropology. When the plumber, Max, arrives unexpectedly to do a routine check and maintenance of the the bathroom pipes, Jill is stuck alone at home with the strange, talkative stranger. That day, he mentions spending some time in prison, frightening Jill. She talks about this to her friend Meg, her husband Brian and the superintendents wife, but they all believe the plumber to be a simple, but nice man. Jill does not agree. There is a problem in the bathroom that brings Max back again, this time even longer. Over time, the tension between them increases. Finally, Jill finds a way to get rid of the plumber. Written by Claudio Carvalho, Rio de Janeiro, Brazil

The small town of Paris, Australia deliberately causes car accidents, then sells/salvages all valuables from the wrecks as a means of economy.

A young Australian reporter tries to navigate the political turmoil of Indonesia during the rule of President Sukarno with the help of a diminutive photographer.

دو مرد جوان استرالیایی در دوران جنگ جهانی اول به گالیپولی ترکیه فرستاده می شوند، جایی که آنها با واقعیت های وحشتناکی از جنگ روبرو می شوند و ...

پس از یک فاجعه هوایی، «مکس کلین» یکی از بازماندگان دچار تغییر شخصیتی میشود. او که دیگر نمی تواند با زندگی سابق خود و همسرش «لارا» ارتباط برقرار کند، نوعی احساس شکست ناپذیری و خدا بودن پیدا میکند. وقتی روانشناسش از کمک به او باز میماند، او را برای دیدن یکی دیگر از بازماندگان حادثه میفرستد…

مردی که می خواهد در ایالات متحده بماند ،زدواج می کند ، اما این ازدواج بیش از این رقم می خورد.

دو خواهر و برادر متولد شهر در اوت بک استرالیا گیر افتاده اند ، جایی که آنها یاد می گیرند با کمک یک پسر بومی زنده بمانند..

جیمی بلک اسمیت، پسر یک مادر بومی و یک پدر سفیدپوست، پس از ازدواج با یک زن سفیدپوست قربانی خشونت‌های نژادپرستانه زیادی می‌شود و به قتل می‌پردازد و خود را متواری می‌بیند...

یک مخترع عجیب, خانه خود را می فروشد و خانواده خود را به آمریکای مرکزی می برد تا در وسط جنگل یک کارخانه یخ بسازد...