لندن ، سال 1911 . دختر نمایش‏گر امریکایى ، « السى مارینا » ( مونرو ) نظر « شاهزاده چارلز » ( اولیویر ) ، نایب السلطنه‏ى کارپات را که براى شرکت در مراسم تاجگذارى « جرج پنجم » به انگلستان آمده ، جلب می‏کند .

جین مارک کلمنت بیلیونر به تئاتر می رود.او در آنجا آماندا را در حال تمرین یک آهنگ می بیند.کارگردان به طور اتفاقی تصور می کند او بازیگری است که می خواهد در کنار آماندا برنامه اجرا کند.او نقش را قبول می کند تا آماندا را بیشتر ببیند و...

سه مدل نیویورکی آپارتمانی با یک نقشه اجاره می کنند.آنها از مردهای عادی خسته شده اند و میخواهند با سه میلیونر ازدواج کنند...

« ?? ????? » ( ???? ) ? « ?? » ( ????? ) ? « ??? ???? » ( ?????? ) ?? ?? ???????? ?? ??? ??? ??? ??? ???? ????? . « ??? » ?? ??? ??? ?? ?? ?????? ? « ?? » ? « ?? » ?? ?????? ?? ??? ???? « ?? » ? « ???? » ( ???? ) ? ?? ???? ??? ?????????? ??? ?????? .

  ریچارد شرمن مرد میانسالی است که مثل باقی مردان منهتن زن و بچه‌اش را برای تعطیلات به منطقه ای خوش آب وهوا می‌فرستد. البته سایرمردان این کارخیر در راه خانواده را صرفا به نیت خوشگذرانی درغیاب اهل و عیال انجام می‌دهند اما قهرمان قصه به معنای واقعی کلمه ، مرد خانواده است یا دست کم اینطور به نظر می‌رسد! هلن همسر او به هنگام خداحافظی به ریچارد توصیه‌های اکیدی درباره لب نزدن به سیگار و مشروب به خاطرسفارشات پزشک می‌کند و به طورضمنی درباب دوری از زنان درهر رده سنی هشدار می دهد. اتفاقا از جایی که ریچارد به خانه پا می‌گذارد تمام وسوسه‌های زمین به سراغش می‌آید و او باید یک تنه ازپسشان برآید ..

دو زوج جوان برای ماه عسل خود به مسافرخانه ای کوچک می روند. دعوایی بین یک زن و شوهر سر میگیرد که منجر به کشتار میشود.

دو دوست ، یکى با موهاى خرمایى ، « دوروتى » ( راسل ) و دیگرى بلوند ، « لورلاى » ( مونرو ) ، در دو مسیر کاملا متفاوت سرنوشت خویش را مى‏جویند …

«گى» و وردست‏هایش، «گوییدو» و «پرس» ، کابوى‏ هاى ازاسب‏ افتاده اى هستند که در غرب آمریکا سفر مى‏ کنند و دنبال مشاغل جورواجور مى‏ گردند. تا این که با «رازلین» آشنا مى‏ شوند که اخیرا از شوهرش طلاق گرفته است……

زمانی که یکی از شامپانزه چشمه جوانی را پیدا می کند، یک شیمیدان متوجه می شود که زندگی شخصی و حرفه ای خود زیر و رو شده است.

جد به همراه دوست دخترش لین در هتلی در نیویورک اقامت دارد.او در پنجره روبرویش با نل آشنا شده و به او علاقه مند می شود اما پس از مدت کوتاهی متوجه می شود او بسیار خطرناک است...