روسيه، سال 1885. خانواده ي موش «ماوسکوويتس» که مورد تهديد گربه هاي قزاق هستند به هامبورگ مي روند و از آن جا سوار يک کشتي به مقصد «دنياي نو» مي شوند. اما در آمريکا نيز آن ها با مشکلات بسياري روبه رو هستند...

نيو اورليانز، سال 1939. «کارفيس»، صاحب کازينو و شريک تجاري سابق سگي به نام «چارلي»، به نوچه اش دستور کشتن «چارلي» را مي دهد. «چارلي»، به نوچه اش دستور کشتن «چارلي» را مي دهد. «چارلي» که در خليج غرق شده، پاي دروازه ي بهشت چشم باز مي کند. با اين همه، «چارلي» که تشنه ي انتقام از «کارفيس» است، ساعتي را که در بهشت به نام او است مي دزدد تا دوباره به زمين باز گردد.

On another planet in the distant past, a Gelfling embarks on a quest to find the missing shard of a magical crystal, and to restore order to his world.

 یک تک شاخ شجاع و یک شعبده باز با پادشاهی شرور که قصد دارد همه تک شاخهای دنیا را دستگیر کند مبارزه می کنند...

با تغيير آب و هواي دنيا، دايناسورهاي گياه خوار که با کمبود مواد غذايي روبه رو شده اند، به سوي «دره ي بزرگ»، قلمرويي افسانه اي که در آن گياهان فراواني يافت مي شود، به راه مي افتند...

ساکنان جادویی جنگل بارانی به نام “فرن گالی” برای نجات دادن خانه شان میجنگند؛ خانه ای که در معرض خطر واقعه نگاری و نیروی ویرانگار “هکسوس” قرار دارد ...

موش‌ها و موش های فاضلاب که در اصلیترین راز نیم (Secret of N.I.M.H.) هوشیاری فکری بیشتری داشتند، به دره تورن (Thorn Valley) برگشته‌اند تا رهبر قدرتمند خود، تیمی بریسبی جوان را اصلاح کنند ...

 لندن، در سال ۱۸۹۷٫ وقتی خفاشی اسباب بازی سازی به نام «فیلورشام» را می رباید، دختر پریشان خاطر او، «آلیویا»، تصمیم می گیرد از «کارآگاه بازیل» معروف کمک بگیرد…

داستان پویانمایی برگرفته از کتابی به نام داستان‌های پریداین (The Chronicles of Prydain) نوشته لوید الکساندر (Lloyd Alexander) می‌باشد و درباره پسری جوان به نام تاران (Taran) است که همراه با گروهی از دوستانش تلاش می‌کند دیگ جادویی سیاه را قبل از اینکه به دست نیروهای اهریمنی بیافتد پیدا کند…

Fievel's family decides to move out to the West, unaware that they are falling into a trap perpetrated by a smooth-talking cat.

دو موش از انجمن امداد و نجات در جستجوی دختر کوچکی هستند که توسط شکارچیان گنج ربوده شده است...

 پدر و نامادري دختر نوجواني به نام «سارا» (کانلي)، او را در خانه گذاشته اند تا از برادر نوزادش «توبي» (فراود) مراقبت کند. گروهي جن با استفاده از اين فرصت، «توبي» را مي ربايند، و سر دسته شان، «جارت» (بويي)، به «سارا» مي گويد که فقط سيزده ساعت فرصت دارد تا از هزار تويي که به شهر اجنه مي رسد، بگذرد اگر موفق نشود، برادرش هم جن خواهد شد.